سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
22030

:: بازدیدهای امروز ::
7

:: لینک به وبلاگ ::

پاییز 1384 - دست تقدیر

:: موضوعات وبلاگ::


:: دوستان من ::


آسمونی
1000نکته
خانه دوست اینجاست

:: خبرنامه ::

 

:: آرشیو ::

زمستان 1384
پاییز 1384

:: موسیقی وبلاگ::

music


 

پاییز 1384 - دست تقدیر

پرنده

پنج شنبه 84/9/3 ساعت 1:22 عصر

پرنده داد می زند که من یک پرنده ام

 

تا حالا شده حس پرنده ای رو داشته باشی که زخمی شده و مجبوره که به ساحل پناه بیاره ، بعدش چند تا بچه شیطون هم پیدا بشه و نتونه از دستشون فرار کنه. اونموقع اگر تو جای اون پرنده بودی چیکار می کردی .

نه می تونی بال بزنی نه می تونی به اون بچه ها بگی کاری به کارت نداشته باشن.

تسلیم سرنوشتت می شی ؟

سکوت می کنی و خودت رو به مرگ می زنی ؟

یا نه با اینکه بالت زخمی هستش سعی می کنی بال بزنی ؟

نمی دونم اونموقع چیکار می کنی . فقط همین قدر میدونم بعضی وقتها مجبوری تسلیم سرنوشت بشی و این اجبار یکمی سخته. اینکه سرت رو بندازی پائین و بگی خوب شاید قسمت این بوده .

اما یه چیز دیگه  رو هم خوب می دونم . اون پرنده یه خالقی داره که بهش می گن خدا .

فکر می کنم سختی تسیلم سرنوشت بودن رو با یادش بشه به فراموشی سپرد .

 

خوب ممکنه توی اون بچه ها یه بچه ای هم باشه که به پرنده ها علاقه داشته باشه وقتی میره سمت پرنده اون پرنده شاید فکر کنه بچهه میخواد اذیتش کنه ولی بعد ببینه اون بچه میخواد ازش مراقبت کنه تا خوب بشه . و ممکنه اون بچه یه فرستاده باشه که ما اول نشناسیمش و ازش بترسیم .

خوب شاید بعضی وقتها قسمت میخواد ازمون مراقبت کنه تا خوب بشیم و بتونیم راهمون رو بهتر  و سهل تر ادامه بدیم .

و بعدش دوباره به سمت بینهایت ها پرواز کنیم با بقیه دوستامون .

 

پرواز کن تا آنجا که آسمانش آبیست ، عشقش آبی است . زندگی هم در آنجا آبی است .

 


ای دل ز جان گذر کن ، تا جانٍ جان ببینی

بگذار این جهان را ، تا آن جهان ببینی

تا نگذری ز دنیا ، هرگز رسی به عقبی ؟

آزاد شو از اینجا ، تا بی گمان به بینی .


نوشته شده توسط: چه فرقی میکنه ؟

نوشته های دیگران ()

دوست

پنج شنبه 84/9/3 ساعت 12:37 عصر

دوست دوست را کامل می کند.همانگونه که یک نیمه نیمه دیگر را.اما یک نیمه در نیمه دیگر حل نمی شود .محو نمی شود.نابود نمی شود.
این شبیه شدن ها مساله ایست که باعث می شود ما غالبا تنها بمانیم
...
ما می خواهیم کسی با ما باشد که "ما" نباشد.دستگیرنده ما باشد و دستگیرنده اش باشیم.هشدار دهنده به ما باشد و هشدار دهنده به او باشیم.بیدار کننده ما و بیدار کننده اش
...
...
خیلی ها می آیند به طرف تو و مجذوب می شوند و مغلوب.و بعد ناگهان می بینی که تکیه کلامهای تو را حرکات تو را طرز حرف زدن تو را و حتی سلیقه تو را در غذا خوردن و دوست داشتن این یا آن میوه و شیرینی تقلید می کنند
.
اینها هرگز دوستان خوبی نمی شوند. تو نیمه مکمل خود را می خواهی نه سایه خود را. نه شبح خود را. نه شبیه خود را
...
رفیقی که دایما تو را تایید می کند یا تحسین اسیر است نه رفیق...


نوشته شده توسط: چه فرقی میکنه ؟

نوشته های دیگران ()

رقص

پنج شنبه 84/9/3 ساعت 12:32 عصر

 

می دونم از رقصم خوشت می یاد

می دونم دوست داری برات برقصم

میدونی ! یادته یه زمانی تو به ساز من می رقصیدی

حالا من دارم به سازت می رقصم

خوشت می یاد می دونم

اگر خوشت نمی یومد که اینقدر ساز نمیزدی

اگر خوشت نمی یومد که انقدر منو به رقص نمی یاوردی

می دونی خودمم فکر نمی کردم انقدر قشنگ برقصم .

چند روز پیش دوستم زنگ زد گفت کلاس رقص میره

گفتم صبرکن اومدم تهران منم می یام

خندید و گفت : تو دیگه این حرف رو نزن

تو قشنگ می رقصی .

می بینی اونم فهمید چه رقاص خوبی هستم .

هوم ! دوست داری نه ؟ باشه می رقصم اونم فقط با ساز تو .

پس بزن ...سازت رو می گم انقدر بزن تا انقدر برات برقصم !

انقدر برقصم تا بمیرم

آره !

تو بزن تا من برقصم

تو بزن تا من برقصم ........

 

 

تو بزن تا من برقصم

 


نوشته شده توسط: چه فرقی میکنه ؟

نوشته های دیگران ()

   1   2      >