امشب برای تو روی فرش چمن خواهم رقصید.شراب زرین عشق را در گیلاسهای بلورین خواهم ریخت تابا هم با افتخار در شب مستی , ساده نوشی کنیم .
برای تو همچون زمینی , بی آرایش و بی زر و زیور خواهم رقصید . مثل زمین گنج نهان خودم را به تو عرضه خواهم داشت و خودم را نیز مانند زمین در اختیارت خواهم نهاد .
آنقدر برایت خواهم رقصید که همه چیز را بجز من فراموش کنی. آنقدر مستت خواهم کرد که چون زهره عشوه گر در افق بامدادان هویدا شوی .
شب را از روز شناسی!!!
نوشته شده توسط: چه فرقی میکنه ؟
داستان عشق بی فرجام خود را به که گویم...
چشمانم طاقت گریه ندارد !!! به که گویم ...
می خوام شروع به نوشتن کنم ، ولی نمی دونم از کی بنویسم ، از لیلی بگم یا از مجنون بنویسم ، از شیرین بگم یا از فرهاد ، شاید بهتره از رمئو بگم ، نه ! ژولیت بهتره، وای میشه از چند نفر گفت و نوشت .
ولی من از هیچ کدوم نمی نویسم ، من از خودم می نویسم ، خودی که در خویش آواره، از خودی که الآن یک سالی می شه از عشقش خبر نداره ، یک سالی می شه که هر شب خوابشو می بینه ; زیبا نیست !!!؟ آدم یه نفر که ترکش کرده هنوز بیشتر از جونش دوست داشته باشه ،
به قول استاد :
" تو دلت دوست داشته باش نه رو زبونت "
یعنی الآن کجاست ؟ حالش چطوره ؟ نمی دونم !!!
اینقدر از این سوالها تو ذهنم هست که برای هیچکدومش جوابی ندارم .
نمی دونم !!! ولی نمی تونم فراموشش کنم !!!
هر چند :
عشاق شکست خورده را تقدیر چنین باید ...
نوشته شده توسط: چه فرقی میکنه ؟